سکوت
باز هم سکوت ، سکوت ، و سکوت...
میلغزد از لبان خسته ام سکوت...
لبانی که تندیس سکوت و حسرتی همیشگی اند...
و زمان درناکترین واژه برای لبان غمزده..
گویای خاموش و رویاهای بی تحقق...
اینک با لبانی بسته و در سکوت میخوانم بی آنکه کسی بشنود...
رهایم کنید . ای آرزوهای دست نیافتنی رهایم کنید....
رهایم کنید که پنجره دلم یارای مقابله با پرتو دست نیافتی را ندارد....
در شبی تیره ، فانوس بدست به امید فردایی روشن ...
در فراسوی آرزوها ...تسلیم شدم .... تسلیم حقیقت..
کوله بارم زخمی ست ... فانوسم کورسوی دور دستهاست..
در فصلی که خزان خاطراتم نام گرفت....
بروید ای خاطرات ... بروید... قرار بعدیمان ، آخرین لحد ..